عاشقانه ها
دوستان روزهای سخت
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : رها مغموم
چقــدر خــوشبــختــم! بــغــضی کــه هـر شــب دارم قـــورتــش مــی دهمـ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : رها مغموم
بگذاريد و بگذريد ببينيد و دل ببنديد چشم بياندازيد و دل مبازيد كه دير يا زود بايد گذاشت و گذشت پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : رها مغموم
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم ... تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی! یکی دیروز و یکی فردا . . کودکی که کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا دزد است!
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا سخاوتمند ترین سفره هستی است! موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت: برداشت دیگران درمورد خود را در وسعت خویش حل کنیم...!"تا دریا باشیم..." قــــرارمــــون ایـــن نبــــود ، قــــرار بـــــود بـــرای بـرقــــراری یـکدیـگـــر بـکــوشیـــم ، نـــــــه بــرای بــی قــــراری ، حـــالا کــــه از #مـــــــــن دوری بـدجــــوری بـی قـــرارتــــــم ... شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : رها مغموم
باید گریست تا شاخه های محبت گل دهد باید گریست تا شکوفه محبت بر شاخه ها دیده شود باید گریست تا در عمق دل جای برای دوست پیدا شود باید گریست تا توانست با تو بودن را تجربه کرد میگریم به پایت ای دوست تا از اشکایم درختی از محبت بر پایت رشد کند سایه محبت بر سرت نشیند از میوه های اشکم بخور چون همیش از غم غصه تو برای تو گریستم امروز را برای نهایت احساس به عزیزانت غنیمت بشمار شاید فردا احساسی باشد ولی عزیزی نباشد .. از سردی این غیبت ، مرگ است كه می بارد بازآیی كه در سینه ، گرمای اجاقی نیست آوایِ هزارانی ، در برگِ در ختانی بازآیی كه صوتی نیست ، سبزیِ اقاقی نیست عالم ز سیاهی بحر ، آدم به سیاهی غرق ای پاك تر از پاكی، جز رویِ تو آقی*نیست ماهی به محاقی تو ، زین چاه برون آ ماه جز حسرت دیدارت ، دل را غم شاقی نیست عمریست سه تار دل ، در پرده ی ماهور است زین هجر غم انگیزت ، راهی ز عراقی نیست ای عشق بیا امشب ، در جام دلم می ریز در خاطر مست من ، غیر از تو كه ساقی نیست احساس تو طروات باران است / بر زخم شکوفه های گل درمان است هروقت که در هوای تو میچرخم / انگار نفس کشیدنم آسان است دیوار دلم خسته فرو میریزد و میخواند تو را تا که شاید مرهمی باشی بر این زخم پر از خون و سلام بی جواب من و میجوید تمام خاطرات نارنجی عشق یا که من را در سکوت خاطراتی که جز بوی نم و حسرت چیزی نمیدانند و دیوار این خسته ترین دل ها فرو میریزد این صدای شکستن که از قعر وجود من بر میخیزد شاید تو را به این یاد وا دارد که روزی من هم بوده ام آری. دیوار دلم خسته فرو میریزد اي دل، اينجا دگر جاي ما نيست با غم ما كسي آشنا نيست اي بلاكش! چه جويي، چه خواهي؟ در دياري كه رسم وفا نيست مرباني ندارد خريدار عشق و حسن و هنر را بها نيست هر چه بيني، فريب است و نيرنگ روي دلها به سوي خدا نيست اين منم بي نصيب از جواني اين منم كشتهی مهرباني خسته از تيغ ياران جاني اين منم تشنهی بادهی مرگ اين منم سير از زندگاني اين دل و اين همه رنج و اندوه اين من و اين غم جاوداني اي خدا، يار من باوفا بود با غم آشنا، آشنا بود صفحه قبل 1 صفحه بعد |
آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|